داشتم وبلاگ رو مرور میکردم

اوووه چقد داره تند میگذره

آخرین پستم مال اردیبهشت !

ولی نزدیکتر بنظر میاد

آدم دلهره میگیره

اونموقع که وبلاگ‌شروع کردم بیست و پنج سالم بود

الان سی و هشت

سیزده سال

شاید بشه گفت مهمترین سالهای زندگی و جوانی هر آدمی

ولی من احساسم به خودم این هست که هدر رفته

اونجور که باید ازش استفاده نکردم

حس جاماندگی دارم

همش تصمیمات اشتباه گرفتم توی همه زمینه ها

الانم فک کنم خیلی بی انگیزه شدم

کاش یه انرژی دوباره بگیرم

نظرات

داشتم قسمت نظرات تایید نشده وبلاگمو دوباره مرور میکردم

که متوجه شدم‌ توی یه بازه زمانی چقدر پیام گرفتم ولی نخوندم و تایید نکردم

الان که خوندمشون توی فکر رفتم‌که آیا الان اون آدم‌مشکلش حل شده؟ توی چه اوضاعیه؟

اگر من راهنمایی میکردم‌تاثیری میداشت توی روند زندگیش

نمیدونم...

ولی عمدی نبوده اینکارم

۱۳ ساله که ازین وبلاگ برام پیام میاد

وقتی که خیلی تلاش میکنی

ولی نمیشه ....

نمیشه که

نمیشه که

نمیشه ...

نمیشه دیگه ولش کن 🙁

قبول کن که قرار نبوده که بشه !!!

امروز جمعه بود ولی من بازم رفتم سرکار

تنهایی توی داروخونه

توی انبار

خسته شدممم

شونصدهزار قلم دارو هست هر کدوم ریز ریز باید چک‌کنی جابجا کنی تاریخ چک کنی

چه کار سختی 😢

از کمبود شربت آنتی بیوتیک‌ امروز رسیدیم به کمبود شربت استامینوفن و بروفن

دیگه فقط پاشویه جواب میده !

این‌روزا تا داروخانه را باز میکنیم ازمون‌شربت آنتی بیوتیک‌میخوان تا وقتی که تعطیل هم میکنیم فقط همینو میخوان

روزی بیشتر از صد نفر

حتی توی مسیر برگشت توی آژانس و اسنپ وقتی میفهمن کارمون توی داروخانه س

واقعا دیگه خسته شدم

هر دفعه یه کسری دارویی هر دفعه یه بدبختی

نشد با آرامش بشینیم‌ کار کنیم

توی این خاورمیانه لعنتی اصلا آرامش یعنی چه

امروز کیسه خرید نوازدشون پس آوردن

یه پوشک‌ارزون قیمت یه دونه پستانک و شیرخوری ارزان قیمت ...

ولی نوزاد به دنیا نیومد ...

کی میدونه الان خوشحاله یا ناراحت

تا ورود به یه خانواده فقیر فقط چند روز مونده بود ولی پشیمون شد ترجیح داد نیاد 😢

توی شکم‌ مادرش خفه شده بود و بچه مرده دنیا اومد و مادر بیچارشو هم بخاطرش سزارین‌کردن ...

من دلم تنگه ...

 

من‌ آدم دل رحمی هستم

ولی بعضی وقتا خیلی بدجنس میشم

بعد پشیمون‌ میشم

چیکار کنم‌اون‌لحظه که بدجنسی میاد سراغم‌ بدجنس نشم 🤷‍♀️

بچه هایی که از من مشاوره میخوان

داروسازی رشته خوبیه ولی دیگه آینده نداره توی ایران

اگر اومدین دیگه فکر پول زیاد نباشین

مگر اینکه از قبل پولدار باشین بتونین یه مگافارماسی بزنین

الانم حس و حال و مودم پایینه

حوصله ندارم بیشتر توضیح بدم

من یه آدم معمولیم که خودمم‌ نمیدونم دنبال چی هستم

از من‌ مشاوره نخواین

یه چیزی قبلا اینجا نوشتم

الان بی اهمیت شده پاکش کردم

کاش پسر بودم

خیلی خوب میشد

همین الان خواستم یه چیزی بنویسم که جالب بود بنظرم ولی یادم رفت چی بود!!!

زندگی هیچوقت قابل پیشبینی نیس

گاهی وقتا از یه چیزی اطمینان داری که انجامش نمیدی ولی یه اتفاقاتی میفته که به انجام دادنش فکر میکنی

و با خودت میگی یعنی من همون‌آدم بود که اونجوری فکر میکردم ...

نمیدونم ...

کاش آخرش معلوم بود یا اینکه من به خودم اطمینان داشتم

ولی ندارم ...

جالبه که من نه توی مدرسه دوست صمیمی پیدا کردم نه دانشگاه

دیگه فکر نکنم بتونم دوست پیدا کنم

۲۰۲۰ تموم شد

۲۰۲۰ چه موفقیتی بدست آوردی ؟

همین که فعلا زنده موندیم  خودش یه موفقیته!

مرسی از کامنتهای دوستان

ببخشید که جواب نمیدم 

بطور کلی میگم بله من‌از شغلم راضیم 

ولی شغل سختی هست صبح تا شب باید سرکار باشی و خیلی خسته میشه آدم 

هفت سال بعد ...

 

 

 

 

:(

فردا مثلا تولدمه!

هشتمین روز از ماه بهمن ...

هه!

(۹۲)  سال به سال دریغ از پارسال...

 

(۹۱)   http://greendrugstore.blogfa.com/post-339.aspx

(۹۰)    http://greendrugstore.blogfa.com/post-203.aspx 



مرسی از همه دوستان خوب و گلمممم که تولدم را تبریک گفتن

مرسییییییییییییی :)

 

سلام

ببخشید بچه ها این مدت دسترسی به اینترنت نداشتم...قطع بود

نتونستم همه نظرات را جواب بدم ببخشید

عزیزانی که وبلاگمو میخونید برای این روزهای من دعا کنید که سریعتر بگذره

شاد نیستم

مرسی

راه فرار ...

باز هم بیمارستان و اوژانس شلوغ و ازدحام مریض و 110 و کلانتری و دعوا و فحش و فحاشی و توهین و ...ولی اینبار مخاطب فحش ها و توهین ها "دکتر داروخانه"  بود که اینجانب باشم!!!!!

شما با این صحنه مواجه بشید چه میکنید؟؟!! وقتی جد و آبادتونو بخاطر اشتباهی که مرتکب نشدید فحش کش کنن!!! باز خوب بود نیامد داخل کتکم بزنه!!!

خدایاااااا صبررررررر

سر این موضوع که بنده اسم روی دفترچه را چندبار خوندم و دستم را دراز کردم  و پلاستیک دارو را دادم دست والد مریض...ولی بعد 5 دقیقه یکی اومد گفت پس داروهای من چی شد گفتم اسمت چیه گفت فلانی بهش گفتم تو که داروهاتو دادم که ...گفت نه من نبردم ... که ناگهان اونیکی والد نفهم با خشم بسیار اومد و فحاشی های وحشتناک!!!! داد و بیداد میکرد آااای ایها الناس این دارو اشتباه داده بچه من دو تا آمپول اشتباه زدن به بچه من...بچه م حالش داره بهم میخورده داره میمیره ( البته همراه با فحشهای رکیکی نثار اینجانب میکردااا)..فهمیدین چی شد که...یه والد نفهم دیگه! از هول و عجله پلاستیک دارو را قاپیده بود و رفته بود آمپولارو تزریق کنه ..تمام اوژانس را ریخت بهم و داد و بیداد میکرد...خلاصه نگهبانا گرفتن بردنش...بچه را هم بردن اتاق احیا ازش نوار قلب بگیرن و تحت نظر باشه!!! ( حالا بخاطر چی!!!بخاطر دوتا آمپول ناقابل ب 6 و دیسیکلومین اونم نصف !!!!) بعدش زنگ زدن 110 بیاد تکلیفشو روشن کنه...براش صورت جلسه نوشتن و منم ازش شاکی شدم... 110 اومد ...حدود یه ساعتی توی اتاق مدیر بیمارستان با جناب سروان و والد نفهم بودیم ...ولی باز یارو از رو نمیرفت میگفت من اشتباه نکردم شما دارو اشتباه دادین!!!! آخرش چون حوصله دردسر نداشتم و با اصرار مدیر بیمارستان که بهش رضایت بده نفهمی کرده...بچه اش بود ..بچه شیرینه کنترلشو از دست داده...منم از یه موضوع دیگه ناراحت بودم حوصله نداشتم برم کلانتری شکایت کنم ازش همونجا یه تعهد گرفتن ازش منم رضایت دادم بهش...گفتم اصلا اینجور آدمی ارزش نداره من بخاطرش تا کلانتری برم

ولی الان حس خوبی ندارم...کاش میذاشتم ببرنش کلانتری چند ساعتی بازداشتگاه میموند که ادب میشد

بعدشم که کار از کار گذشته بود فهمیدم که این یارو اصلا دفترچه خودشون نبوده..با دفترچه یکی دیگه اومده بیمارستان....از این لحاظ هم میتونستم شاکی بشم از دستش...ولی شکایت از یه آدم بدبخت چه فایده داره..اگر پول داشت و وضع اقتصادیش خوب بود که با التماس نمیرفت دفترچه یکی دیگه را بگیره که بچه اش را ببره دکتر...پرخاشگریش هم به نظرم بخاطر همون وضع نابسامان اقتصادیش بود...وگرنه اگر ادم اعصاب راحتی بود اینطوری نمیکرد...لعنت به فقر

من گیر کردم الان....راه فرار کجاست واقعا ...؟؟؟!!!!

بتاریخ 26 آذرماه 1391 خورشیدی

 

بتاریخ 26 آذرماه یک هزارو سیصدو و نود و یک خورشیدی

این آخرین جمله ای بود که بعد اتمام متن سوگند نامه ام خوندم و بعدش پاشو امضا کردم

سوگندنامه

پارسال همین موقع

یکسال گذشت...چقدر زمان تند میگذره

یه جورائی دلم تنگه ...

همه اتفاقات پارسال ..همه حرص خوردنها...ناراحت شدنها عین فیلم میاد جلو چشمم

با خودم میگفتم خدا سال بعد من این موقع دارم چکار میکنم!

الان سال بعده...من چکار کردم...دارم چکار میکنم...چی در انتظارمه...نمیدونم...نمیدونم...

و سال بعد این موقع ...؟!!!


http://greendrugstore.blogfa.com/post-323.aspx پست مربوط به پارسال

پوزش


سلام دوستان خوبم :)

ببخشید من یه کم تنبل شدم توی بروز رسانی وبلاگم

مراااااا عفو کنیییییییییید

انشالا همگی همیشه خوب وسالم سر حال باشید


کرمانشاه از صبح داره همش زلزله میاد

خیلی ترسناکه

خوبی بدی دیدین حلال کنید

نیم ساعت پیش دوباره حس شد

مرگ هرچند همیشه نزدیک هست الان این لحظه ها بیشتر حس میشه

:(


جمعه ۸ آذر

 متاسفانه دیشب باخبر شدم این دفعه زلزله رفته بوشهر و متاسفانه چندین نفر هم فوت شدن :(

وااای خدا خیلی وحشتناکه...خدا کنه دست سرمون برداره

خیلی ناراحت شدم واقعا

ببخشید کامنتهارو دیر جواب دادم..این یک هفته به شدت سرم شلوع بود ...چند روزش را هم ۳ شیفت! سرکار بودم دیگه آسفالت شدم!!! ولی دیشب دیگه مرخصی گرفتم نرفتم..اخیشششش

 

 

این روزها ...

 

بعد یه مدت دوباره آپ شدم :)

یه دوهفته ای هست که مشغول کتابت هستم!

یاد دوران دبستانم افتادم که روزنامه دیواری درست میکردیم با کلی ذوق و شوق!

الانم یه کار مفید دارم انجام میدم....برای داروخانه بیمارستان دارم یه یادگاری از خودم بر جای مینهم تا آیندگان یاد و خاطره مرا زنده نگهدارند!

خلاصه اینکه دارم همه اقلام دارویی که توی داروخانه هست را روی مقوا مینویسم ..چرا؟؟ چون قیمتها مرتب تغییر میکنه و ژرسنل عزیز هم بلد نیستن قیمتها رو از توی دفتر مخصوص در بیارن من مجبورم کار را براشون راحت کنم و خیلی درشت و زیبا روی مقوا براشون بنویسم

بیمارستان ما خیلی پیشرفتس ..سیستم کامپیوتری نداره...اصالت خودشو به شدت حفظ کرده!!!

خلاصه برای اینکار کلی حساب کتاب کردم از داده ای ریاضیم استفاده کردم با محاسبه مساحت یک مستیطیل تعداد خانه ای آنرا خطکشی کردم با خودکارهای رنگی رنگی و ماژیک ...هنوز کامل نشده چون قیمتهارو هنوز وارد نکردم....خعلی خوشگل شده

اینم عکسش

از حال و هوای محرم بگم ....

دیشب رسما کر شدم!!!

داروخانه ما نزدیک مسجده دیشب یه مداح آورده بودن با صدای بسیار نخراشیده!!!!

سه ساعت تمام داد زد!!! وای حالم بد شد ....بابا مگه مجبوریییییییی بخونی....به این میگن اعتماد به نفس!!!

و اما امروز ...

یکی از همکارام نذری داشت ...آخر وقت که خواستم برگردم دیدم بهبه کلی نذری آورد...برای منم آورده بود :) ...روی ظرفه نوشته بود خانوم دکتر فلانی...کلی ذوقیدم :)...اینم عکس این

خدائیش خوشمزه هم بود..اصلا غذای نذری یه طعم دیگه میده ...

دوتا خانوم همکارم خیلی خوبن...دوستشون دارمممممممم :)

هرچند اینجا کارم سنگینه و الان درگیر بحث اعتبار بخشی هستم و باید تا آخر بهمن تحویلشون بدم ولی خب باز خوبه

خداروشکر که از مرکز بهداشت نجاتتتتتتتت پیدا کردمممممم

واقعاااااااااااااا حس میکردم آخر دنیاس

 

نگرانتم...!

 

جمعه باشه ...

غروب باشه ...

پائیز باشه ...

هوا ابری و دلگیر هم باشه

توی خونه تنها باشی تا صبح ...

هیچکی هم نباشه بهت زنگ یا اس ام اس بزنه ....

حوصله بیرون رفتن هم نداشته باشی ...

خودت باشی و خودت ...

آهنگ فرزاد فرزین هم بزاری با صدای بلند که هی میخونه ... نگرانتم ...نگرانتم

وااااای دیگه چی بشه....

اولش صدای بارون بعد آهنگ غمگینش شروع میشه ...

من هنوز نگرانتم وقتی که بارون میباره

من هنوز نگرانتم وقتی تنهایی که چی شه

من هنوز نگرانتم نگرانتم نگرانتم نگرانتم

 

 دانلود آهنگ فرزاد فرزین- نگرانتم ...


۱:۲۳ دقیقه بامداد : سرعت اینترنت امشب....وااای خداجون.....منو اینهمه خوشبختی محاله!!!...اینجارو ببین....ولی چه فایده هرچی دانلود میکنم نصب نمیشن!

چطوری...؟!


من چطور خودمو راضی کنم که برم دندانپزشکی  ...؟!

من چطور خودمو راضی کنم که کارهای وحشتناک اعتبار بخشی بیمارستان را که انداختن گردنم انجام بدم ...؟!

من چطور خودمو راضی کنم که برم گواهینامه رانندگیمو بگیرم...؟!

من چطور خودمو راضی کنم که برم یه کلاس ورزشی ، رقصی ، آوازی ، منجق دوزی  کوفتی زهر ماری ...؟!

من چطور خودمو راضی کنم که یه کم درس بخونم .... ؟!

من چطور خودمو راضی کنم که تا حسابداری شبکه برم و فیش حقوق چندین ماه اخیریمو بگیرم ...؟! اصلا خبر ندارم چقدر حقوق دادن بهم!! اصن دادن ؟؟ ندادن؟؟!!

من چطور خودمو راضی کنم که برم امضاهای پایان کار محل کار قبلیمو بگیرم و تسویه کنم ...؟!!

من چطور این دکتر قبلی..این صاحب کار قبلیمو پیدا کنم که حقوق عقب افتاده سه ماه را بهم پس بده...فکر کنم فرار کرده که کرده...واویلاااا

من چطور خودمو راضی کنم که تا بازار برم و یه عکاسی پیدا کنم و یه دونه عکس بگیرم...لازم دارم آخه ...؟!

و ...

و ... 

و ...

آخه من چطور خودمو راضی کنم که ...

حوصله خودمم ندارم چه برسه این کارا!

:((

حتی حوصله ندارم برم چکی که صاحب داروخونه جدیدم برای حقوقم داده را برم نقد کنم... کاش حداقل در وجه حامل مینوشت میدادم خواهرم بره نقد کنه برام !!!! :(


فکر کنم افسردگی حاد مایل به مزمن گرفتم :((((


پنجشنبه ساعت 6:15 پی ام:

الان از شبکه 2 کارتون آنت و لوسین همون " بچه های کوه آلپ" را نگاه میکردم...

نمیدونم چرا هر وقت این کارتون را میبینم غم عالم میریزه تو دلم... 

مخصوصا با اون آهنگ غمگینش ... 

:(



ازهر مسأله ای که تنها راه حلش گذر زمان است...بیزارم!

بیــــــــــــــــــــــــــــــزااااااااااااااااارررررررررر

قناری


امروز یه آقایی اومد آمپول تستسترون میخواست...

گفتم بهش نداریم...اگر هم داشتیم من اصلا بدون نسخه نمیدم!
گفت بخدا برای خودم نمیخوام! برای مصرف انسانی نمیخوام!
یه قناری دارم برای اون میخوام ....  :(
تورو خدا بدین ...
خیلی واجبه
قناریم بال و پرش ریخته ....دیگه آواز هم نمیخونه
حتما باید تستسترون بزنه تا دوباره بخونه و پرهاش دربیاد...

ای خدا...
از دست آدمهای این روزگار
به پرنده ها هم رحم نمیکنن
توی این دوره زمونه قناری بودن فقط عذابه!
چقدر کلاغها خوشبخترن..


فیلم " من مادر هستم" خیلی فیلم پر معنایی بود ...

واقعیتهای وحشتناک زندگی قرن مدرن!...

خدا کنه هیچکس گرفتارش نشه

راستی سریال "زمانه" هم دوباره داره از آی فیلم پخش مجدد میشه

هعییییی ....

دروغ ...

دروغ ...

دروغ...

بدترین و زشتترین فریب دنیا ...


نفسم بند آمده...

دلم کمی هوا میخواهد،

جایگاه شامخ دکتر!

سلام دوستان گلم

خوبین

ببخشید مدتی نبودم

از ابعاد مختلف سرم شلوغ بود...

ممنون از دوستانی که حالمو پرسیدن و نگران شدن..سپاس

اما الان دوباره اینجام.....خوشحالم :)

 

خبر تازه اینکه من داروخونمو عوض کردم

اینجا قسمتی که دکتر میشینه دقیقا اون جلو جلو هست..فیس تو فیس با ملت!

یه کم سخته!...قبلا همیشه اون ته داروخونه مینشستم...خودم بودم و خودم بعضی وقتا یه مشاوره ای هم ارائه میدادم!

ولی الان دیگه نمیشه...همه میان سوال میکنن منم باید مشاوره بدم! تجویز میکنیم بدون گرفتن حق ویزیت!

یه مشکل دیگه هم دارم این هست که این جایگاه ما مورد توجه کودکان عزیز میباشد یعنی هر مریضی که بچه همراهش هست من باید شکلکهای کودک عزیز را تحمل کنم که میان روبرو من و چشم تو چشم من میشن و نگاهم میکنن شکلک در میارن دست میزنن به شیشه دست میزنن به ماژیک و برچسب روی میزم! میزو پنجره را لیس میزنن!..یعنی یه فیلیمی دارم اونجا!

شبها ساعت دوازده خسته و کوفته برمیگردم....

اینم عکسی از جایگاه شامخ من در داروخانه!

داروخانه