گزارشات روزانه یک دانشجو
گزارشات روزانه یک دانشجو

گزارشات روزانه یک دانشجو

گربه ی خوشگل من 2

امروز صبح که از خواب بیدار شدم رفتم سراغ بچه گربه م ببینم تو چه وضعیتیه . گرسنه ش بود و مدام پشت در می چرخید . رفتم بیرون واسش یکمی ماکارونی ریختم ، به هرحال همون گوشت چرخ کرده ها واسش خوب بودن ! :)


هرچند یه ساعت بعدش اومده بود دم در چوبیه و چون در توریه رو نبسته بودم هی بپر بپر می کرد بتونه از تو یکی از اون شیشه های لاجوردی منو ببینه تا واسش غذا ببرم .


دیگه رفتم بیرون و باز بهش ماکارونی دادم و تا موقعی که غذاش تموم بشه کنارش ایستادم . واقعا دوست داشتنیه !

هرچند ازم می ترسه و در میره .


بعدش رفتم تو آشپزخونه تا یه ظرف ببرم و یکمی خرمالو بچینم . خرمالو دوست دارین ؟ خیلی خوشمزه س . کافیه پوست نازک روشو بگیرین و بعدم بخورینش..! خیلی خیلی خوشمزه س . خاله اینا که شمال بودن گفتن که خرمالوهای شمال با اینکه خیلی درشته ولی اصلا مزه ی خرمالوهای اصفهان رو نمی ده .


مامانجون می گن که درخت خرمالوشون داره میمیره ! :( منم هرچی می بینمش بهش می گم مقاومت کنه . دلم نمی خواد بمیره . از وقتی که بچه بودم همیشه خرمالوی این درخت رو خوردیم . عاشقشم !


داشتم می گفتم..! یه ظرف برداشتم و رفتم سراغ چیدن میوه . زبلم که منو دیده بود هی بازی می کرد و توی ایون دورم می چرخید ببینه می ذارم دنبالش یا نه ! :)

منم وانمود می کردم نمی بینمش...دختر شیطون دوست داشتنی من !

خیلی کاراش جالبه..تا نزدیکی پام میومد بعد خودشو پرت می کرد پایین . هرچی بهش می گفتم این کارو نکن گوش نمی داد . آخرش این پاهاشو می شکونه !


ظهریه که رفتم سراغش دوباره دیدم که صدا جیغش میاد !

رفته بود از طبقه های توی پارکینگ بره بالا بعد گیر افتاده بود آویزون شده بود از درخت !

دو تا سکته زدم....بدو بدو رفتم کمکش کردم تا جاش درست بشه ...! ولی بازم ازم می ترسه ! :( چرا آخه ؟ من که خیلی دوسش دارم ! :(


امروز بلاخره فهمید که این جعبه ای که دیشب گذاشتم واسش تو حیاط قضیه ش چیه . دیگه می ره تو جعبه می خوابه تا سرما نخوره . کوچولوی دوست داشتنی من !

حیف این بچه گربه ی خوشگل که مامانش ولش کرده ! :((


اینقدر از دستش ناراحتم ! :( خواهر زبل ، اسمش شجاعه ...اون خیلی از زبل خوشگلتره...! هم موهای پف کرده ی بامزه ای داره...هم چشماش خیلی خوشرنگه !

ولی اون که کل روز من نمی بینمش ! :) نمی دونم کجا میره قایم می شه ! :(


راستی...شماها تا حالا گربه ای با دو رنگ چشم دیدین ؟ دیروز رو پشت بوم خونه دایی کوچیکه یه گربه ی یه دست سفید دیدم که یه چشمش سبز بود و اون یکی آبی آسمونی !! 0_0 !! هنوز باورم نمی شه !! O_O

هرچند خواهر زن دایی می گفت که عادیه !! ولی من تا حالا ندیده بودم ! خیلی عجیب بود واسم...! فک کنم فقط دکتر مایکلا کویین بود که چشماش دورنگ بودن !! خخخ ! :))


به هرحال گربه هم خیابونی بود...هم نژادش اصیل نبود...ولی خیلی خوشگل بود !


واقعا خدا چی خلق می کنه نه ؟! :)


شب بخیر !

یه کوچولو حرفای اضافه !

تازگیا نمی دونم اوضاع چه طوریه...!


گاهی اوقات وقتی دارم حرف می زنم ادامه ی حرفام یادم می ره . شک دارم آدمایی که اطرافمن متوجه بشن که یادم رفته ولی خودم می فهمم .


امروز خونه ی دایی کوچیکه مهمونی بودم .یا بهتره بگم بودیم ، من و حسین . خوب بود و خوش گذشت .


زندایی می گفت که ممکنه یه وقتی با یکی ازدواج کنم و برم اروپا . پس بهتره از غربت بدم نیاد . خوب الان که تو غربت نیستم...پیش خانواده ی مادر و پدرمم . ولی بازم مامان بابا یه چیز دیگه س .


این روزایی که تنها توی اون خونه 600 متری زندگی می کردم متوجه شدم با تنهایی می تونم کنار بیام...هرچند یکمی توهم ممکنه بزنم که اوصولا جلوشو می گیرم . خوب عادی هم هست . چون من از بچگی خیال پرداز بودم و کمی هم ترسو....پس ذهنم خوب می تونه بهم رودست بزنه و وحشت زده م بکنه .


دیشب یه چیزی یه دوست بهم گفت که باعث شد فکر کنم شاید این رشته رو باید بخونم...! فک کنم بلاخره اون راهیو که باید برم پیدا کردم . فقط کافیه برم دنبال کتابای کنکور ارشدش ! :)


راستی...یه ایده ی خوب از همین دوستم واسه ی ورزش ذهن و حل مشکلات گرفتم . بهم گفت که هرچیزیو اطرافم می بینم فکر کنم چطور می شه یکی شبیهش ساخت !!

مثلا تلفن ... گفت نری تو نت سرچ کنی ها...فکر کن ببین چطوری می شه یه تلفن ساخت...!


اینطوری ذهن آدم آماده می شه تا واسه هر سوالی یه راه و جوابی پیدا بکنه !!


ایده ی خوبیه مگه ؟


فکر کردم شاید به درد شما هم بخوره ! :)


شاد باشین دوستای خوبم !

امروز ! :))

سلام !


یه ساعتی می شه از دانش برگشتم و یه لم دادم دارم تنقلات می خورم . بچه گربه م هم تا دید من دارم به خودم می رسم هی اومد سرک کشید ببینه کجام براش غذا ببرم .


یکمی استخون بردم واسش تو حیاط دیدم اووووه ! دوتا گربه ی گنده ی بدجنس می خوان اذیتش کنن . دیگه هیچی ، وایسادم تا موقعی که غذا بخوره .

یکی از اون گربه ها می دونم مامانشه ، ولی اون یکی که خاله ی این میشه (آخه این دوتا گربه ی بزرگ بچه گربه های پارسالین ! واسه همین می شناسمشون !) هیچی خاله هه خیلی بدجنس بود . می دید من ایستادم مراقب زبلم هی رفت و اومد یه جوری یه سهی از این استخونا ببره ولی من نذاشتمش !!


خیلی بدجنسه ها ! من که یه سری فراریش دادم رفت از رو دیوار دور زده بود اومده بود که من نبینمش !

ولی دیدمشو بهش گفت اگه یه بار دیگه ببینمش خونش حلاله !!

دیگه اونم در رفت .


زبلم سرگرم خوردن استخون . با اینکه از من می ترسه اما می دونه که دوسش دارم و بهش غذا می دم . واسه همین هروقت چیزی بشه زودی خودشو می رسونه به در تا منو پیدا کنه !

وای نمی دونین...داشت استخون گردن مرغو می خورد بعد چون هنوز خیلی کوچیکه نمی تونه راحت استخون بخوره . واسه همین هی به دندوناش گیر می کرد . آخر دست فهمید باید چیکار کنه ، استخونو تیکه تکیه کرد و بعد تیکه هاشو آروم آروم خورد .

 

بلاخره سیر شد و حالام رفته سراغ خواب نمیروزیش !


سر کلاس جنین شناسی دوهفته پیش عارفه می گفت من خیلی آدم رئوفیم . آخه می دونین وقتی موشه رو تشریح کردیم بیهوش بود..بعدم همینطوری انداختنش تو سطل !! بهشون هرچی گفتم حداقل قلبشو بیاید از کار بندازیم گوش ندادن نامردا ! طفلی موشه !


امروز صبح ساعت شیش و نیم از خواب بیدار شدم . اینقده هم خوابم میومد که خدا می دونه !! داشتم از خواب دیوونه می شدم ! ولی چون قول سمینار داده بودم پاشدم رفتم سر کلاس . سمینارم خیلی خیلی تاثیر گذار بود ! بچه ها که خیلی خوششون اومده بود . منم خودم کلی ذوق کرده بودم !! :))


و بعد کلاسم بچه ها کلی میومدن ازم می پرسیدن که این بیماری قضیه ش چیه !



از موقعی که رسیدم خونه یه بند دارم آشغال پاشغال می خورم ...! لواشکای بابابزرگو آوردم دارم می خورم که وقتی برمی گردن دلشون بسوزه !!

هم چایی و کیک خوردم . هم چیپس...و هم یه دونه سیب !! 


فردا صبحم غیر کلاس آزمایشگاه یه کلاس سیاه قلم رایگان هم تو حوزه هنری ثبت نام کردم می خوام برم . نمی دونم حالا تخته شاسی ببرم یا نه ؟


امروز استاد کلاس جانور بهم یه تصویر رو زیر میکروسکوپ درست نشون داد ! خیلی خوشحالم کرد . اگه به خودم بود به این راحتیا متوجه نمی شدم . ولی به خاطر استاد راحت قضیه رو فهمیدم ! :) دستشم درد نکنه ! :)


دعا کنین دوتا سمینارای این استادم خوب بدم بره ! :)


من برم بخوابم...! روز خوش ! :)

دیروز...!

سلام ! :)


فردا روز آخره..دیگه فردا باید سمینارم رو بدم !! یوهو !

امروزم استادم تاییدش کرد . خیلی خوشحال شدم ... برام خیلی خوب شده همه چیز شکر خدا ! :)


هرچند این چند روزه تنهام اما اتفاقات خوب کم نیستن .

دیروز بعد از رفتن مامانجون و اینا واسه یه مسافرت همچین طولانی منم از خونه زدم بیرون و رفتم آرایشگاه خواهر اکرم .


بعد از یک سال یهویی هوس کردم که موهامو لایت بنفش بزنم !!

حالا دیگه موهام خرمایی نیست و یه دست مشکی با برق بنفش شده .

اینقده دوسش دارم !!


امروز ندا که موهامو دیده بود می گفت نکنه تو نامزد داری ؟


گفتم نه بابا !! نه من هنوز اینقدر دیوونه شدم ، نه اون بختم !!

والا !!


عمه ی مامان هم که از آمریکا نیم ساعت پیش زنگ زده بود کلی نصیحتم کرد و گفت که فعلا ازدواج نکنم !

منم هی گفتم چشم !! خخخ !


ولی خوب دیگه اگه بخت آدم بیاد که نمیشه بگی نه...دهنت بسته می شه و قبول می کنی ! :)

مگه نه ؟

حالا شاید ما هم آزمایشی عینه این ندا و علیرضای داستان شاذه ازدواج کردیم . خدا رو چه دیدین ؟


وای اینقده خوابم میاد که خدا می دونه !!

هنوزم نخوابیدم . فردا صبح زودم کلاس دارم !! طفلکی من ! :((

تازه سمینارمم مرور نکردم . فک کنم فردا بازم به جای گوش دادن به درس بشینم سمینار مرور کنم تا برم ارائه بدم .

وای اینقده هیجان زده م !


امیدوارم خیلی خوب از آب دربیاد به امید خدا .

خیلی روش انرژی گذاشتم . دوست دارم رو سفید بشم ! خخخ ! :))


نمی دونم چرا با اینکه یه عالمه حرف دارم که بزنم وقت گفتنشون که می شه یادم میره .

ولی خوب همین پرحرفیا هم خوبه...! یه کوچولو مغزم قبل خواب خالی می شه ! :)


پ .ن : من یه دوست به اسم دل آرام گم کردم . اگه کسی 28 سالشه و اسمش دل آرامه و خارج کشور (تو کشورای عربی) زندگی می کنه خوشحال می شم پیدام کنه ! :)


دل آرام...! آخرش مجبور می شم یه جور دیگه پیدات کنم و می ترسم از اینکه همه چیز خراب بشه ! :((



شب همگی بخیر !!



اخلاق خوب یا بد ؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.