روز های زندگی

گاهی اوقات دلم می خواهد که کسی باشد که بدون آنکه از بهم ریختن کلاسم بترسم سرم را روی شانه اش بگذارم و اشک بریزم!

روز های زندگی

گاهی اوقات دلم می خواهد که کسی باشد که بدون آنکه از بهم ریختن کلاسم بترسم سرم را روی شانه اش بگذارم و اشک بریزم!

قاتل کیست؟ (6)

پست ششم

کلانتری شماره 18---دفتر سرگرد........... 5ساعت بعد

_بنشینید! ایشالا که دسته پرید! ها؟

با قرار گرفتن همه پشت میز فروزش شرو کرد:

_حدس دکتر درست بود:از لندن پرواز داشته. داریوش کیان.سن 35 سال دارای دکترای مهندسی معماری از کمبریج. و مدیر و سهام دار ارشد شرکت معماری قرن (century)

_خب. و دیگه؟

_سعی کردیم هتلش رو پیدا کنیم. اما بعد از بررسی فهمیدیم هیچ هتلی به اسمش رزرو نشده! که با توجه به اینکه نه خودش و نه هیچ یک از اقوام نزدیکش در ایران خونه ندارند یکم مشکوک بود. در مرحله بعد به سراغ منزل دوستان رفتیم که با توجه به تبعیت انگلیسی و محل تولد و اقامتش و اینکه در طول زندگیش حتی به طور تفریحی هم ایران نیومده این قسمت هم منتفی شد. و دیگه این که چون تابعه انگلیس هست برای جلو گیری از ایجاد هرگونه بحث سیاسی با سفارت هماهنگ کردیم که مبادا این قتل رو سیاسی امنیتی کنن.

 از خانواده ی مقتول هم چون حمایت سیاسی رو دارن هیچی بدست نیومد و اصلا همکاری نکردن. البته غیر از برادرش ساموئل کیان. که بیان کرد از مدت یک سال قبل اینترنتی با دختری به نام تینا دوست بوده و مثل اینکه رابطه ی احساسی هم بینشون ایجاد شده!(یه پوزخند کاملا مشخص صورت هر 4 نفرمون رو پوشوند) و روز قبل از پرواز هم با تینا تماس داشته. ساموئل هیچ عکس یا نشونی از تینا نداشت گویا همه چیز در موبایل و تبلتی که مقتول تحت هیچ شرایطی از خودش دورشون نمی کرده قرار داشته. که برای پیدا کردنشون حتی به  امانات فرودگاه هم سر زدیم.

 هیچ کدوم از وسایل مقتول پیدا نشد. طبق فیلم دوربین های امنیتی همه چیز رو با خودش برده و از در فرودگاه سوار بر ماشینی سرقتی که امروز حوالی جاده خروجی شهر پیدا شد می شه. بعد از اون دیگه نه هیچ ردی ازش هست و نه دیگه تو هیچ کدوم از دوربین های کنترل ترافیک ثبت شده. به معنای واقعیه کلمه آب شده. یعنی فقط شانس بیاریم که سفارت به خاطر تشریح غیر قانونی شکایت نکنه!؟

به اینجا که رسید دست هاش رو از روی میز برداشت و روی ران پاهاش قرار داد و به کاویان اشاره کرد که ادامه بده:

_ما که نمی دونستیم طرف کیه! خدا رو هم باید شکر کنن که حداقل جنازه رو پیدا کردیم. یادداشت رو از بچه های جنایی گرفتم، روش نوشته شده بود«منتظر باش»  بدون هیچ رد پرینتی یا اثر انگشت و دیگه اینکه چون کلا ایران نبوده خب خود به خود قضیه سوء سابقه منتفی شد ولی با سرچ اسمش تو اینترنت فهمیدم اونیکه تو ایران سوارش کرده احتمالا یا تیناست یا مربوط به اون.(وقتی با چهره ی پرسشگر همه ما رو به رو شد، ادامه داد:) یه سایت ایرانی یه عکس از اون رو با یه خانوم که از طریق چهره نگاری نمیشه فهمید کیه به خاطر عینک آفتابی درشتش دست تو دست تو میدان آزادی شکار کردن. احتمال میره که رقبای ایرانی واسه بد نام کردنش این کارو کرده باشن که البته پلیس سایبری سایت رو بسته.

من که تا اون موقع فقط شنونده بودم از پشت میز بلند شدم و ایستادم و رو به ستوان ها که با همکاری هم اطلاعات جدید رو روی برد شیشه ای نصب می کردن برگشتم  گفتم:

_از اونجا که قتل کاملا حرفه ای و تمیز بوده و  کاره دیگه ای نمی مونه! اگه جنازرو خواستن با هماهنگی من و دکتر تحویل بدین و اگه من در دسترس نبودم مسئولیتش با ستوان فروزش.

با اتمام حرفم فروزش و کاویان که به سمتم برگشته بودن با هم  گفتن:

_چشم قربان

فروزش ادامه داد:

_قربان شما چی؟ چیزی تو بایگانی قابل توجه بود؟ و یادداشت چه منظوری داشته؟ ممکنه حامل پیغامی مبنی بر قتل دیگری باشه؟

هر سه کاویان، اصلانی و فروزش سوالی نگاهم کردن. در حالی که سرمو به حالت نفی به طرفین تکون دادم:

_نه هیچی. حتی یه مورد که با این قصاوت قلب و یا به این تمییزی باشه. دکتر می گه از پزشکی سر رشته داره. ولی  در رابطه با یادداشت! نمی دونم شاید آره و یا شاید هم نه!

کاویان به ادامه کارش برگشت و در همون حال از فروزش خواست:

_ستوان ممکنه اون عکس رو به من بدید.

با گرفتن عکس لحظه ای به اون خیره شد و بعد نصبش کرد و در همون حال فروزش گفت:

_سرگرد! اگه این خانم دکتر نبود حالا حالا ها اندر خم یک کوچه بودیم ها با اون فرضیه پوشیدن بارانی در تابستان خیلی کمک کرد. بعضی وقتا فکر می کنم نکنه خودش این کارارو می کنه که اینقد دقیق فرضیه می ده.

کاویان برافروخته رو به فروزش گفت:

_ستوان از شما بعیده! دارین رسما تهمت می زنیدا! دکتر خیلی باهوشه همین!

کنار پنجره ایستاده بودم و فقط به مشاجره ی اونها گوش می دادم این اصلانی هم که فقط نقش یک آدم آهنی رو تو این اداره داره فقط تایپ صورت جلسه. خسته از این آشفتگی به سمت اونها بر گشتم و گفتم:

_دیگه کافیه؟!فروزش شما برید راجع به تینا تحقیق کنید.. اصلانی شما هم امروز رو صورت جلسه کن بیار بخونم.مرخصید!

همه با هم احترام کردن و در پی خروج از اتاق لوازمشون رو جمع کردن.

کاویان که به عمد کمی لفتش می داد بعد از خروج اون دو نفر رو به من گفت: منم برم نخودامو خیس کنم دیگه جناب سرگرد! شما هنوز هم با حضور من مخالفید؟

با یه پوزخند که بی اختیار رو صورتم نقش گرفت به سمتش چرخیدم و اسلحه کلت رو به سمت صورت شوک زدش نشونه رفتم و ما شه رو چکوندم........

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.