روز های زندگی

گاهی اوقات دلم می خواهد که کسی باشد که بدون آنکه از بهم ریختن کلاسم بترسم سرم را روی شانه اش بگذارم و اشک بریزم!

روز های زندگی

گاهی اوقات دلم می خواهد که کسی باشد که بدون آنکه از بهم ریختن کلاسم بترسم سرم را روی شانه اش بگذارم و اشک بریزم!

قاتل کیست؟ (10)

پست دهم

ساختمان پزشکی قانونی---دفتر دکتر داد............فردای آن روز .........5/5/...... ساعت 11 صبح

_سلام سرگرد(برخلاف همیشه خشک و جدی چرا؟! وای خدای من ! حامد داری دیوونه می شی به خدا! باید هرچه زود تر بفهمم کی به کیه!) انگشتانم را به شقیقه هایم فشردم و گفتم:

_سلام دکتر! بی حوصله ای موضوع چیه؟

در حالی که مرا دعوت به نشستن روی مبل می کرد پشت میز کارش نشست و دستانش را قلاب کرد و روی میز گذاشت و به پشتی صندلی تکیه داد کمی مکث کرد و نگاهش  را که مدتی خیره به زمین بود به چشمانم سر داد و گفت:

_نمی دونم! دیگه قفل کردم! هرشب خواب های پریشان می بینم هفته ی قبل چهره ی مقتوله رو در خواب دیده بود! تا به حال سابقه نداشته من...............(ادامه ی صحبتش را خورد و خیره شد به پروندهی روی میز)

بعد از کمی مکث گفت:

_منو از کجا می شناسه؟ هیچ اسمی هیج جا از من برده نشده به این صراحت تمام این پرونده رو به من ربط داده؟ چه جوری می دونه که من پزشک این پرونده ام تو این 10 و خورده ای از سابقه خدمتم تا حالا این مورد رو نداشتم! تازه حضور من اینجا کاملا محرمانه بوده.............

با خودم فکر کردم حق با اونه!

_من اومدم تا مثل همیشه با صحبت با شما افکار مشوشم آروم بگیره !بدتر فکریم کردی دکتر! وضع تو از من که به تو هم شک کردم بدتره انگار!!!!!(لبخندی زد و ادامه داد:)

_بگذریم سرگرد! از آزمایش خون داخل استخر مشخص شد طبق حدسیاتمون خون مربوط به کیانه! تینا هم(مکثی کرد و به عکس مقتوله خیره شد).........زن زیباییست! آم یعنی بود! از تزیق سیانور مرده !درست زیر ناخن انگشت انگشتری دست چپش!

_دکتر فکر نمی کنی قتل قبلی خیلی متفاوت تر بوده! به نظر نمی یاد قاتلین یکی بوده باشن! احتمالا پای چند قاتل در میونه!

مکثی کرد و گفت:

_من اینطور فکر نمی کنم!(تعجب رو که از صورتم خوند ادامه داد) مایع آمنیون جنین تینا کاملا تخلیه شده! تینا 5 ماهه باردار بوده! احتمالا از یه آنژیوکت استفاده کرده چون سوراخ روی شکم خیلی ریزتر از سرنگ های معمولی بود.

_اما وضعیت بدنی تینا چیزی رو نشون نداده بود! وگر نه تو گزارش کار کاویان حتما قید می شد که باردار بوده!

_تینا احتمالا خودش هم از زند موندن جنینش بی اطلاع بوده!

_چطور؟

بلند شد و جلو اومد رو به روی من روی مبل راحتی نشست! جرعه ای از لیوان آب داخل سینی روی میز نوشید و به آبی آسمان که از پنجره هویدا بود چشم دوخت!

_تینا سقط ناموفقی داشته که جنین رو ناقص کرده ولی زنده مونده البته وقتی جنین 3 ماهه بوده! به همین دلیل هم وضعیت بدنی تینا چندان تغییری از قبل از سقطش نداشته و به خاطر وضعیت آناتومی بدنش بارداری رو نشون نداده! در نتیجه کاویان نتونسته از رو ظاهر جسد تشخیص بده! خب؟

_خب چی؟

به من نگاه کرد و گفت:

_نمی خوای مثل هر دفعه حدث بزنی و ادامه حرفمو بگیری؟

کلافه سرمو تکون دادم و گفتم:

_فقط بکو خب چی؟ اصلا حال همیشگی رو ندارم!

سرشو به تأکید تکون دادو گفت:

_اگه اینطوری برخورد کنی هم خودتو از بین می بری هم زندگی خانوادتو نابود می کنی! به هر حال.....

تینا معتاد تزریقی بوده و البته الکلی اونم با خلوص الکل بالا! و چون مبتلا به HIV( دیگه رسما کپ کردم و سوالی بهش نگاه کردم) چیه چرا عین علامت سوال شدی؟ ای بابا نخیر مثل اینکه امروز کلا تعطیلی! چون مبتلا به  HIV بوده و تو سوابق پزشکیش که از پزشک خانوادگیش گرفتیم چیزه مشکوکی نیست  احتمالا جنین نا مشروعه! راستی یادم رفت بگم که مقتوله قاتلو کاملا می شناخته و بهش اعتماد کامل داشته!

_اوه خدای من دیوونم کردی خب کامل بگو دیگه! چطوری اینو فهمیدی؟ گاهی واقعا شک می کنم که خودت قاتلیا!

لبخند پررنگی زد و به سمت میز کارش رفت و سعی در یافتن چیزی کشو ها رو گشت و گفت:

_ نه بهت امیدوار شدم! حالا نه که من قاتل باشما! نه! اینکه هنوز همون سرگرد بی صبر سابقی! ببین فک کن یه نفر اومده پیش تو که داره عصبیت می کنه و احتمالا عصبیت هم کرده اینو از روی ناخون های جویده شده ی مقتوله فهمیدم! اونوقت تو آدامستو قورت می دی یا هنوز تو دهنت نگه می داری و می جوی؟(چند لحظه صبر کرد و ادامه داد) از اونجا که مقتوله قاتلو می شناخته و کاملا هم به اخلاقیاتش آشنا بوده آدامسو نگه داشته(در این حالت یه باکس حاوی یه آدامس جویده شده از داخل کشوی رو به روش بالا آوردو بهم نشون داد) این آدامس رو از بین دندون های آسیای  تینا پیدا کردم

_حق باشماست! در همچین شرایطی من یا آدامسو قورت می دادم و یا بیرون می انداختم! باکسو روی میز گذاشت پشت میز نشست همزمان من هم کلافه بلند شدم دستمو با حرص تو موهام فرو کردمو به قصد خروج از دفتر کار دکتر به سمت درب خروجی رفتم. دستم روی دستگیره خشک شد در حالی که دست دیگه ام رو از داخل موهام خارج می کردم، با خنده ای عصبی گفتم:

_پدر بچه ی تینا کیان نبوده!

_دکتر به صندلی تکیه داد و گفت:

_منتظر بودم اینو بپرسی اگه نمی پرسیدی پاک نا امید می شدما! در ضمن آخرش با این عادت گندت کچل می شی و فریبا ی بی چاره باید یه مرد کچل اخمالوی(عصبی نگاش کرد. دستاشو به حالت تسلیم بالا بردو ادامه داد)خو حالا چرا می زنی! می خواستم بگم تحمل کنه! خندید و ادامه داد:

این احتمالو بررسی کردیم و نتیجه................

قاتل کیست؟ (9)

پست نهم

گنگ از متن خوانده شده. دست راستمو که تا این لحظه ستون سرم بود به سمت موهام هل دادم اون و با خود فکر کردم:

_اون کیه؟....چطور اینقدر حق به جانب و مطمئن حرف می زنه؟ اوه خدای من !!!!!! یعنی فهمیده که دکتر که هویتی محرمانه داره هم با ما همکاری می کنه؟.........اگه آره! چطور اونو شناخته؟.....یعنی کار یکی از بچه های آگاهیه؟.......ولی نه اینجا هم فقط تعداد کمی هستن که از موقعیت او وسمتش مطلعن...............یعنی یکی از آدمای همین جمعه؟.....یا شایدم به قول ستوان خود دکتر قاتله؟......اوه !!!!!!نه امکان نداره .........دکتر صمیمی ترین و نزدیک ترین دوست منه!!!!!!

دگیر فکرای مشوشم بودم و فقط به هم خوردن لب های کاویان و  گاهی فروزش رو می دیدم. انگار فقط جسمم در این اتاق بود.............هوای گرفته ی اتاق حالمو احساس خفگی می کردم. این قاتل کیه؟از جون ما چی می خواد؟ کی منتظر باشه؟ منتظر یه قتل دیگه؟.........چشم هامو رو هم گذاشتم تا کمی آرامش خاطر پیدا کنم.

با نشستن دست فروزش بر شانه ام و تکان های پیاپی ای که بر شانه ام وارد می کرد چشم باز کردم. و اولین چیزی که دیدم چهره ی کاویان بود که با یک پوزخند کاملا واضح که حتی سعی در پنهانش هم نمی کرد مهر شده بود:

_سرگرد! بی احترامی نباشه ها!؟ ولی انگار این قاتل بد به شما شلیک کرده!حالا احتمالا حال من تو اون لحظه رو می فهمید!!!!!!!؟؟؟؟؟؟

با خود فکر کرد:

آه!آره!..........حرکت ناجوانمردانه یک ماه پیش رو داره یاد آور می شه. من با بی فکری تمام اسلحه ی کلتم رو از غلاف بیرون کشیدم. و در همین حال خشاب رو هم خلاص کردم! در نتیجه خشاب تو غلاف کمری باقی موند و اسلحه خالی رو به سمت سرش نشونه رفتم. چهره ی متعجبش از هیجان لحظه ای این وضعیت به سیاهی زد و احتمالا نفس کشیدن رو هم از یاد برد.

وقتی ماشه رو چکوندم! در حالی که برای حفظ تعادل به صندلی کناریش تکیه کرده بود با بهت به من خیره شد و سرفه های خش داری رو شروع کرد. و من رومو از چشم های بهت زده اش گرفتم و فقط بدون هیچ توضیحی فقط گفتم:

_خدا هر آدمی رو در قالبی آفریده که فقط از پس کارهایی بر می یاد که به قالبش بخوره! شاید شما جرم شناس ماهری باشی ولی نظامیه قابلی نمی شی!؟بعد بدون ذره ای پشیمونی اتاق رو ترک کردم.

و حالا چه خوب حرفم مصداق خودم شده. احساس می کنم در باتلاقی دست و پا می زنم که با هر تلاشی بیشتر فرو می رم!به  سمت هر کسی دست یاری دراز می کنم! انگار کارگردان این قتل های سریالی اون رو هم راهی باتلاق می کنه!؟ ولی نه دکتر نمی تونه قاتل باشه؟! اون بهترین هم صحبته منه!؟ الان عجیب بهش نیاز دارم!!!!!!!!! اما نه! الان فقط به یه خواب سنگین نیاز دارم!!!!!

قاتل کیست؟ (8)

پست هشتم

کلانتری شماره 18---دفتر سرگرد............همان روز........... ساعت 11 صبح

بار دیگر قتلی دیگر رخ داده. به همان قصاوت. بار دیگر کلانتری شماره 18 به خروش آمده و اکیب سرگرد که تشکیل شده از کاویان،فروز و البته مسئول ثبت گزارشات اصلانی ؛ دور میز کنفرانس ؛گرد هم آمدند. بعد از یک ماه باز در همان تاریخ و در همان ساعت یافتن جسد قبلی، جسدی دیگر پیدا شده است.

کاویان تمام افراد حاضر را که گرد میز کنفرانس شسته و هر یک غرق در افکار خود بودند؛ با سرفه ای مصلحتی به جمع باز  آورد. و خیره در چهره ی متفکر و متجب من شروع کرد:

_مقتوله تینا روزبه............27 ساله.........کارشناس ارشد مدیریت صنعتی...............فرزند تکین روزبه ............سرمایه دار بزرگ ایرانی و یکی از شرکای پروژه ی عظیم همکاری صنعتی ایران و روسیه.............به مدت یکساله که به تنهایی ساکن اون باغ بوده و در این مدت فقط همین دختر به اسم سما بابایی که البته هر دو اعتیاد داشتند به اون باغ رفت و آمد داشته که در حال حاضر در بازداشت موقته چون ازش مواد گرفتن البته فقط در حد استفاده شخصی که همکاری کرد و اسم توزیع کنند رو به بچه های مبارزه با مواد داده. ولی هیچ چیزی در مورد تینا نمی دونه. یعنی فقط 2 ماهه که باهم اونم به خاطر تهییه مواد رابطه دارن. همسایه ها هم دیشب هیچ سر و صدایی دال بر دعوا یا ورود و خروج مشکوکی رو ندیدن. بررسی صحنه جرم هم که.......

فروزش به میان حرف او آمد و ادامه داد:

_بررسی صحنه با من بود! بررسی صنحه جرم و مقایسه اون با قتل قبلی نشون داد که این بار بر خلاف قتل قبلی در همان محل کشف به انجام رسیده چون هیچ مدرکی دال بر جابه جایی جسد نبوده و دیگه اینکه با جست و جوی منزل مقتوله لباس ها و عینک مارک دار زن همراه کیان در عکس هم پیدا شد همچنین با همکاری بچه های بخش سایبری تونستیم  از لب تاپ و تبلت و گوشی روزبه پیام های مبادله شده بین اون و کیان رو به دست بیاریم هیچ چیز به درد بخوری پیدا نشد غیره یه مشت متن عاشقانه و هنوز دلیل حضور کیان در کرمان رو هم که بنابر صحبت های ساموئل کیان به درخواست تینا بوده هم نمی دونیم. همچنین متنی که با توجه به بررسی های محلی با خون بر کفت استخر نوشته شده بود خطاب به شما بود..........

به این جای حرفش که رسید خیره در صورت من منتظر عکس العملم بود ولی من شوک زده تر از اون بودم که کاری بکنم فقط یادم بود که باید نفس بکشم. با کمی مکث فروزش عکسی که از نوشته گرفته بود به سمت من گرفت..............

«««« سرگرد جیلانی عزیز به خاطرپیدا کردن هویت کیان که احتمالا با همفکری دکتر داد بوده بهتون تبریک می گم!بی تعارف دور از انتظارم بود. »»»

منتظر باش 

قاتل کیست؟ (7)

پست هفتم

فصل دوم: جنین مجهول الهویه

منزل سرگرد........... یک ماه بعد...........4/5/............ساعت تقریبا 9 صبح

_روشنک! بابا اون گوشیه منو بیار بابا من دستم بنده دارم سبزی پاک می کنم.

_اطاعت امر سرگرد سبزی پاک کن!

در حالی که با گوشی به سمتم می دوید گفت:

_بابایی امروز در خدمت خانواده ایی ها گفته باشم

با گرفتن گوشی از دست دخترک 6 ساله ام به سمت او جهیدم و گفتم:

_پدر سوخته امر و نهی می کنی!؟

خندید و گفت:

_ببین اینجا خونستا مامی رئیسه! (به اینجا که رسید انگشتشوبه حالت تهدید به سمتم گرفت)جم بخوری می ندازدت تو کوچه. فرمانده جان حالا سبزیتو پاک کن تا بعد......

خنده ای سردادم و در همان حال اتصال را زدم:سرگرد؟! منم فروزش سلام!

_سلام ستوان!چی شده؟(با صدایی که دیگه شادی نداشت و بیشتر اضطراب و تشویش درش موج می زد پرسیدم و او هم همانطور پاسخ داد)

_راستش می دونم مرخصی هستینا! ولی یه جسد دیگه پیدا کردیم! حوالی شهرک رسالت!منتقل شده! اگه تونستید بیایید اداره!

_بسیار خوب خودمو می رسونم!

با قطع تماس با چهره ی آویزوون روشنک و صورت خشمگین فریبا روبه رو شدم. دستامو به حالت تسلیم بالا بردم،و گفتم:شرمنده امروز رفتم مرخصی!؟

فریبا کفگیر رو به سمتم نشونه رفت و گفت فقط برا ما می ره مرخصی. نمک نشناس! از صبح دارم تو آشپزخونه جون می کنم لوبیا پلو ی مورد علاقه ی جنابو درست کنم حالا می گه مرخصم(در حالی که ادای منو در میاورد اینو ادا کرد)و در همان حال با ادامه ی غر غر هاش به سمت آشپزخانه رفت!

در آخر بعد از 30 دقیقه با کلی عذر خواهی از خانه خارج شدم.

*****************

_تینا!....تینا!.........دیوونه روانی کجایی..............لعنتی برات مواد آوردم...... دختر کدوم  گوری رفتی تو. مرض گرفته بیا بساطو جور کن..نئشه ام می زنم می کشمت ها یهویی!!!!!!!!!

_در ورودی حیاط پشتی رو باز کرد و محکم به هم کوبید و  وارد حیاط پشتی شد و باز با صدای نا خوشایندش فریاد زد:

_تینا........تینا.........مردشورتو ببرن........... کجایی؟

اطاف رو نگاه کرد. که او راا روی تاب مشرف بر استخر دید. و به همان سمت راهش را کج کرد. در همان حال با خود غر می زد. به نزدیکی اش که رسید با دیدن چشمان بسته اش پنداشت خفته است! رنگ به رو نداشت؟ پنداشت از دیری مواد اینگونه شده!تکانش داد! از تماس دستش با سر شانه ی لخت او مور مورش شد چقدر سرد بود. با خود فکرد:

_یعنی چی................مرده...........تینا .............

به دستش که به کف استخر اشاره می کرد نگاه کرد و به همان جهت چرخید. با دیدن کلماتی که با رنگ قرمز روی زمین نوشته شده بود جیغ بنفشی کشید و درخواست کمک کرد.

در کسری از ثانیه با فریاد های او در حالی که می دوید به سمت خارج از ساختمان اصلی جماعتی در محله ی لوکس نشین شهر جلوی در منزل روزبه بزرگ جمع شدند. و با دیدن دخترکی آشفته که مدام کمک می خواست با پلیس تماس گرفتند.

قاتل کیست؟ (6)

پست ششم

کلانتری شماره 18---دفتر سرگرد........... 5ساعت بعد

_بنشینید! ایشالا که دسته پرید! ها؟

با قرار گرفتن همه پشت میز فروزش شرو کرد:

_حدس دکتر درست بود:از لندن پرواز داشته. داریوش کیان.سن 35 سال دارای دکترای مهندسی معماری از کمبریج. و مدیر و سهام دار ارشد شرکت معماری قرن (century)

_خب. و دیگه؟

_سعی کردیم هتلش رو پیدا کنیم. اما بعد از بررسی فهمیدیم هیچ هتلی به اسمش رزرو نشده! که با توجه به اینکه نه خودش و نه هیچ یک از اقوام نزدیکش در ایران خونه ندارند یکم مشکوک بود. در مرحله بعد به سراغ منزل دوستان رفتیم که با توجه به تبعیت انگلیسی و محل تولد و اقامتش و اینکه در طول زندگیش حتی به طور تفریحی هم ایران نیومده این قسمت هم منتفی شد. و دیگه این که چون تابعه انگلیس هست برای جلو گیری از ایجاد هرگونه بحث سیاسی با سفارت هماهنگ کردیم که مبادا این قتل رو سیاسی امنیتی کنن.

 از خانواده ی مقتول هم چون حمایت سیاسی رو دارن هیچی بدست نیومد و اصلا همکاری نکردن. البته غیر از برادرش ساموئل کیان. که بیان کرد از مدت یک سال قبل اینترنتی با دختری به نام تینا دوست بوده و مثل اینکه رابطه ی احساسی هم بینشون ایجاد شده!(یه پوزخند کاملا مشخص صورت هر 4 نفرمون رو پوشوند) و روز قبل از پرواز هم با تینا تماس داشته. ساموئل هیچ عکس یا نشونی از تینا نداشت گویا همه چیز در موبایل و تبلتی که مقتول تحت هیچ شرایطی از خودش دورشون نمی کرده قرار داشته. که برای پیدا کردنشون حتی به  امانات فرودگاه هم سر زدیم.

 هیچ کدوم از وسایل مقتول پیدا نشد. طبق فیلم دوربین های امنیتی همه چیز رو با خودش برده و از در فرودگاه سوار بر ماشینی سرقتی که امروز حوالی جاده خروجی شهر پیدا شد می شه. بعد از اون دیگه نه هیچ ردی ازش هست و نه دیگه تو هیچ کدوم از دوربین های کنترل ترافیک ثبت شده. به معنای واقعیه کلمه آب شده. یعنی فقط شانس بیاریم که سفارت به خاطر تشریح غیر قانونی شکایت نکنه!؟

به اینجا که رسید دست هاش رو از روی میز برداشت و روی ران پاهاش قرار داد و به کاویان اشاره کرد که ادامه بده:

_ما که نمی دونستیم طرف کیه! خدا رو هم باید شکر کنن که حداقل جنازه رو پیدا کردیم. یادداشت رو از بچه های جنایی گرفتم، روش نوشته شده بود«منتظر باش»  بدون هیچ رد پرینتی یا اثر انگشت و دیگه اینکه چون کلا ایران نبوده خب خود به خود قضیه سوء سابقه منتفی شد ولی با سرچ اسمش تو اینترنت فهمیدم اونیکه تو ایران سوارش کرده احتمالا یا تیناست یا مربوط به اون.(وقتی با چهره ی پرسشگر همه ما رو به رو شد، ادامه داد:) یه سایت ایرانی یه عکس از اون رو با یه خانوم که از طریق چهره نگاری نمیشه فهمید کیه به خاطر عینک آفتابی درشتش دست تو دست تو میدان آزادی شکار کردن. احتمال میره که رقبای ایرانی واسه بد نام کردنش این کارو کرده باشن که البته پلیس سایبری سایت رو بسته.

من که تا اون موقع فقط شنونده بودم از پشت میز بلند شدم و ایستادم و رو به ستوان ها که با همکاری هم اطلاعات جدید رو روی برد شیشه ای نصب می کردن برگشتم  گفتم:

_از اونجا که قتل کاملا حرفه ای و تمیز بوده و  کاره دیگه ای نمی مونه! اگه جنازرو خواستن با هماهنگی من و دکتر تحویل بدین و اگه من در دسترس نبودم مسئولیتش با ستوان فروزش.

با اتمام حرفم فروزش و کاویان که به سمتم برگشته بودن با هم  گفتن:

_چشم قربان

فروزش ادامه داد:

_قربان شما چی؟ چیزی تو بایگانی قابل توجه بود؟ و یادداشت چه منظوری داشته؟ ممکنه حامل پیغامی مبنی بر قتل دیگری باشه؟

هر سه کاویان، اصلانی و فروزش سوالی نگاهم کردن. در حالی که سرمو به حالت نفی به طرفین تکون دادم:

_نه هیچی. حتی یه مورد که با این قصاوت قلب و یا به این تمییزی باشه. دکتر می گه از پزشکی سر رشته داره. ولی  در رابطه با یادداشت! نمی دونم شاید آره و یا شاید هم نه!

کاویان به ادامه کارش برگشت و در همون حال از فروزش خواست:

_ستوان ممکنه اون عکس رو به من بدید.

با گرفتن عکس لحظه ای به اون خیره شد و بعد نصبش کرد و در همون حال فروزش گفت:

_سرگرد! اگه این خانم دکتر نبود حالا حالا ها اندر خم یک کوچه بودیم ها با اون فرضیه پوشیدن بارانی در تابستان خیلی کمک کرد. بعضی وقتا فکر می کنم نکنه خودش این کارارو می کنه که اینقد دقیق فرضیه می ده.

کاویان برافروخته رو به فروزش گفت:

_ستوان از شما بعیده! دارین رسما تهمت می زنیدا! دکتر خیلی باهوشه همین!

کنار پنجره ایستاده بودم و فقط به مشاجره ی اونها گوش می دادم این اصلانی هم که فقط نقش یک آدم آهنی رو تو این اداره داره فقط تایپ صورت جلسه. خسته از این آشفتگی به سمت اونها بر گشتم و گفتم:

_دیگه کافیه؟!فروزش شما برید راجع به تینا تحقیق کنید.. اصلانی شما هم امروز رو صورت جلسه کن بیار بخونم.مرخصید!

همه با هم احترام کردن و در پی خروج از اتاق لوازمشون رو جمع کردن.

کاویان که به عمد کمی لفتش می داد بعد از خروج اون دو نفر رو به من گفت: منم برم نخودامو خیس کنم دیگه جناب سرگرد! شما هنوز هم با حضور من مخالفید؟

با یه پوزخند که بی اختیار رو صورتم نقش گرفت به سمتش چرخیدم و اسلحه کلت رو به سمت صورت شوک زدش نشونه رفتم و ما شه رو چکوندم........